کتاب در سی فصل تنظیم گشته و حکایت روزگار یک کودک فلسطینی متولد در اردوگاه آوارگان است که از لحظه دریافتن خویش درگیر رنج آوارگی و اجحاف و نیز انتخابی میان تمام تردیدهای حاکم بر دل انسان است.
کتاب به مبارزه با تصویر انسانیت زدایی شده از مردمان فلسطین برمی خیزد و با روایت رنج کودکی آغاز می شود که در اردوگاه در می یابد با بارش نخستین باران همه دارایی فقیرانه خانواده اش زیر آب می رود و مادری که روزی در الخلیل خانه و خانمان داشت با رنج و بی سرزمینی از هستی ناچیزش صیانت می کند.
کودکِ داستان روایت از روزهایی می کند که اشغالگران تمام مردان تا شصت سال اردوگاه را در مدرسه جمع می کنند و پس از تحقیر، توهین و شتم روانهشان می کنند و می پرسد “یک روز زیستن و بنده خدا بودن بهتر از یک عمر آسفالت زیر گلیم سربازان اشغالگر بودن نیست؟”
و این پرسش نخستین کودک انگار از یک جهان بینی است که زندگی و زیبایی را در می یابد و با تمام جان دوست دارد اما برای زندگی و عشق ناگزیر از ستیز و میان آتش رفتن است. کتاب در قالب داستان از اجتماع فلسطینی ها هم روایتی به غایت متنوع و باورپذیر می دهد.
از اهالی الخلیل که مادی ترند و عموما در کار چرتکه و تجارت و مبارزه را کم ثمر می شمارند تا جوانانی که عاشقانه چریک و فدایی شدن اند و گاه تا سالها کسی از انجام و سرنوشتشان اطلاعی ندارد و پدر و عموی قهرمان داستان از همین دسته اند.
از روزگار و زمانه اردوگاه نشینان در کتاب خار و میخک می خوانیم . این که هر کدام انتخاب می کنند و به راه و سرنوشتی می روند،کسانی با اشتیاق و مرارات برای تحصیل راهی مصر می شوند و شوق و انتظار مادران برای رد شدن از ایست و بازرسی اشغالگران قلب را در تمام سطور کتاب خار و میخک به تپش تندتر و همدلی با اهالی داستان می کشاند.
حکایت برخی فلسطینیان که برای کار و تامین مایحتاج راهی سرزمین های اشغالی می شوند هم جالب توجه است.
نویسنده از بیداد اشغالگران می گوید و در عیت حال ناگزیری معاش برای کارگران فلسطینی و اینکه این رفتن ها گاه با تغییر ذائقه و درآمیختن با شیوه دگر زیستن و نیز ارتقا کیفیت زندگی خانواده افراد مواجه است و جریان چریکی با شماتت و سرزنش اینان را عامل دشمن اشغالگر می داند.
در این بزنگاه نویسنده موضعی میانه دارد و هم کارگر ناگزیری را درک می کند که هشت فرزند گرسنه دارد و هم مردم مقاومی که کار برای اشغالگر را خطا و گناه می دانند و این کلمات حکایت از نگاه جامعه شناسانه و انسانی شهید سینوار دارد ….
فصل دانشگاه رفتن قهرمان داستان ما جذاب تر است. آنجا که از مهرآوردن و تماشای یکی از همکلاسی هایش می گوید و به این اشاره می کند که هرگز بیش از آن که او را در دل دوست داشته باشد نخواسته و قائل به حدود دیانت و سنت است و می خواهد در پایان دانشگاه به خواستگاری دختر برود.
دریافتم از کتاب آن بود که نویسنده با قلم روان و روایت انسانی و واقعی اش خواسته تا نشان بدهد چرا یک ملت عاشق زندگی بر اثر اشغال و اجحاف سلاح برمی دارد و می جنگد و از انجام کار پروا و ابایی ندارد.
کتاب نگاه ژرف نگر،انسانی، اینجایی و این جهانی نویسنده اش را هویدا می کند و به مخاطب می فهماند که به روایت شاعر “مردگان این سال، عاشق ترین زندگان بودند". زندگی برای اهالی سرزمین زیتون انگار حکایت و روایت خار و میخک است.