«سنگی که سهم من شد» به قلم سید محسن امامیان، ماجرای زندگی نوزادی است به نام «هبه» که بر اثر یک سری اتفاقات از پدر و مادر مسلمان خود جدا و سرپرستیاش را یکی از بزرگان قوم یهود به نام شطیانا و همسرش ماریه بر عهده میگیرند. آنها نام «دیه» را برای او انتخاب میکنند. دل و ذهن دیه، تحت تعلیمات شطیانا پُر از کینه نسبت به اسلام میشود. او تلاش میکند با ترفندهای مختلف، ضرباتی کاری را به قلب اسلام وارد کند.
این رمان در واقع آینهای است از تلاش قوم یهود، جهت سنگاندازی و تخریب شریعت اسلام. از تلاش آنها جهت کشتن پیامبر در نوزادی گرفته تا چنددستگی مسلمانان بعد از فوت پیامبر. مخاطب به نوعی در جایجای کتاب، نفوذ و شگردهای نفوذ یهودیان را در تمام قلمرو حکومت اسلامی مشاهده میکند. این کتاب در 212 صفحه منتشر شده است.
در این سرود زیبایی که خودتان در اوّل این جلسه خواندید، گفتید که این راه، راه اراده است؛ بله، راه اراده است؛ باید با اراده حرکت کرد، باید با تصمیم حرکت کرد. جاذبهها برای زاویه ایجاد کردن از این صراط مستقیم کم نیست. همیشه این زاویهها بوده، و امروز بیشتر از همیشه است. ارادهی قوی لازم است تا در مقابل این جاذبههای شیطانی بتوانید مقاومت کنید. اگر مقاومت کردید، آن وقت قلّه را فتح خواهید کرد؛ و به قلّهی حاکمیّت دین خدا، حاکمیّت حق، حاکمیّت عدل، به قلّهی رسیدن به مقصود و غرض از خلقت انسانی که عبارت از تکامل انسان و کمال بشری باشد خواهید رسید؛ کاری که از بعد از زمان رسول خدا تا امروز انجام نگرفته. این کار، کار شما است. شما جوانهای امروز میتوانید مایهی امید باشید، و مایهی امیدید. بحثِ «میتوانید» نیست؛ مایهی امیدید. امروز هر کدام از شما میتوانید یک مشعل نورانی باشید بر سر راه پیرامون خودتان و محیط پیرامونی خودتان. سعی کنید این را نگه دارید؛ تلاش کنید در این راه استقامت بورزید: فَاستَقِم کَما اُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَک؛استقامت مهم است، ایستادگی مهم است و این کار را شما میتوانید بکنید و انشاءاللّه به برکت توجّه و توسّل به حسینبنعلی (علیه السّلام) خواهید کرد.
وقتی خرّمشهر فتح شد… شهید صیّاد تماس گرفت با من در دفتر ریاست جمهوری و گفت و بعضی از تفصیلات را هم گفت؛ از جمله گفت «الان که من دارم با شما حرف میزنم، عراقیها صف کشیدهاند برای اینکه اسیر بشوند»، خیلی تعبیر جالبی بود - من سوار شدم، بلافاصله همان بعدازظهر، رفتم خدمت امام که البتّه دیگر مردم در خیابانها پُر بودند و اظهار محبّت میکردند و اظهار شادی میکردند؛ رفتم همین تعبیر را به امام گفتم. گفتم آقای صیّاد میگوید که عراقیها صف کشیدهاند که بیایند اسیر بشوند؛ یک صف طولانی، ده پانزده هزار نفر!۱۳۹۶/۰۳/۰۳بیانات در مراسم شب خاطره دفاع مقدس