رهبر عظیم الشأن انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، زهرای اطهر را صحیفه صفات آسمانی و مجمع خوبیها دانسته می فرماید: «در زندگی معمولی این بزرگوار، یک نکته مهم است و آن جمع بین زندگی یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهدِ غیور خستگی ناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم بعد از رحلت رسول اکرم(ص) که به مسجد می آید و سخنرانی و موضعگیری و دفاع می کند و حرف می زند و یک جهادگر به تمام معنا و خستگی ناپذیر و محنت پذیر و سختی تحمل کن است. از طرف دیگر، همچنین از جهت سوم، یک عبادتگر و بپادارنده نماز در شبهای تار و قیام کننده للّه و خاضع و خاشع برای پروردگار است و در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیای کهن الهی، با خدا راز و نیاز و عبادت می کند.
این سه بعد را با هم جمع کردن، نقطه درخشان زندگی فاطمه زهرا علیها السلام است. آن حضرت این سه جهت را از هم جدا نکرد. بعضی خیال می کنند انسانی که مشغول عبادت می باشد یک عابد و متضرع و اهل دعا و ذکر است و نمی تواند یک انسان سیاسی باشد. یا بعضی خیال می کنند کسی که اهل سیاست است چه زن و چه مرد و در میدان جهاد فی سبیل اللّه حضور فعال دارد اگر زن است، نمی تواند یک زن خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد و اگر مرد است نمی تواند یک مرد خانه و دکان و زندگی باشد. خیال می کنند اینها با هم منافات دارد؛ در حالی که از نظر اسلام، این سه چیز با یکدیگر منافات و ضدیت که ندارد، در شخصیت انسان کامل، کمک کننده هم است.»
رهبر معظم انقلاب حضرت آیة الله العظمی خامنه ای از فاطمه زهرا (س) به عنوان «قله بشریت » یاد می کنند . می فرمایند:
«فاطمه زهرا (س) در قله بشریت قرار دارد و کسی از او بالاتر نیست و می بینیم که آن بزرگوار به عنوان یک بانوی مسلمان، این فرصت را یافت که خودش را به این اوج برساند . پس، فرقی بین مرد و زن نیست و به خصوص شاید از همین جهت هم است که خدای متعال در قرآن کریم، آن وقتی که راجع به نمونه ی انسانهای خوب و نمونه انسانهای بد مثال می زند، مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب می کند . یک مورد زن فرعون و در مورد دیگر، همسر نوح و لوط را مثال می زند .»
كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
در اين پست خطبه ي آتشين حضرت زينب سلام الله عليها در كوفه بارگزاري مي گردد.
ولین دیدار با شهید نواب
نواب یك سفر آمد مشهد . برای اولین بار نواب را آنجا شناختیم و فكر می كنم كه سال 31 یا 32 بود . ما شنیدیم كه نواب صفوی و فداییان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیه عابدزاده از آنان دعوت كرده بودند . یك جاذبه پنهانی مرا به طرف نواب می كشاند و بسیار علاقه مند شدم كه نواب را ببینم . خواستم بروم مهدیه ولی نتوانستم بروم چون مهدیه را بلد نبودم . یك روز خبر دادند كه نواب می خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان كه ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم. ما آن روز مدرسه را آب و جارو و مرتب كردیم . یادم نمی رود كه آن روز جزو روزهای فرا موش نشدنی زندگی من بود.
مرحوم نواب آمد . یك عده هم از فداییان اسلام با او بودند كه با كلاهشان مشخص می شدند. كلاههای پوستی بلندی سرشان می گذاشتند و با آن مشخص می شدند . اینها هم دور و برش را گرفته بودند و همراه با جمعیتی وارد مدرسه سلیمان خان شدند . راهنماییشان كردیم و آمدند در مدرس مدرسه كه جای كوچكی بود نشستند . طلاب مدرسه هم جمع شدند . هوا هم گرم بود . تابستان بود ظاهراً یا پاییز ، درست یادم نیست . آفتاب گرمی بود . ایشان هم شروع به سخنرانی كردند .