خاطرات، قدم به قدم ما را با زندگی یک شهید آشنا میسازند. از حسن خلق عباس در مدرسه و احترام به والدینش در خانه و… از آنجایی که شهید دانشگر در خانوادهای مذهبی پرورش یافته بود، بسیاری از خاطرات مربوط به او، با خاطره عبادتهایش عجین شده است: «عباس بعد از نماز در مسجد به تعقیبات مشغول میشد. یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود، بعد از هر نماز حدود ۳ تا ۵ دقیقه سر به سجده میگذاشت.»
گردآورندگان کتاب برای هر بخش، تصویری از شهید در نظر گرفتهاند که به جذابیت کار اضافه میکند. جاذبهای در این کتاب است که عطرش را از وجود خود شهید میگیرد: «موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدایی و راهنمایی سرش را میشست، بعد جلوی آینه میایستاد و موهایش را شانه میکرد و به لباسش عطر میزد.»عباس دانشگر پنجم مهر ۱۳۹۰ وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد و رخت رزمندگی به تن کرد. دورانی را شروع کرد که او را تا شهادت بالا برد. «همیشه میگفت نکند ما به اندازهای که حقوق دریافت میکنیم به همان اندازه کار نکنیم؟ همین که در سپاه خدمت میکنیم و توفیق خدمت در این نهاد انقلابی را داریم باید خدا را شاکر باشیم و حقوق و مزایا کمترین چیز برای ماست.»
حضور شهید دانشگر در جبهه سوریه از جذابترین بخشهای کتاب است. او که ۲۳ بهمن ۱۳۹۴ دختر عمویش را به همسری برگزیده بود، کمتر از سه ماه بعد در اول اردیبهشت سال ۱۳۹۵ عازم سوریه شد: «پشت بیسیم شنیدیم که یکی از نیروهای جبهه النصره پارچهای به دست گرفته و روی خط خودنمایی میکند. عباس، قناسه (دراگانوف) درخواست کرد. با قناسه او را زد و به درک واصل کرد.»خاطرات مقطع سوریه یکی بعد از دیگری تا شهادت عباس آورده میشوند. شهید دانشگر کمی قبل از شهادت نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه میکند؛ مثل یاران حسین(ع) اما باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکند. کسی نمیداند در این نماز میان عباس و خدا چه میگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت میرسد: «عباس ساعت سه و نیم بعد از ظهر پنجشنبه ۹۵.۳.۲۰ به شهادت رسید ولی ما در مقر بودیم، نمیدانستیم که عباس شهید شده یا نه، فقط میدانستیم که عباس برای جلوگیری از پیشروی دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشید بود که همه نگران بودیم و میگفتیم عباس الان میاد، سیاهی شب فرا رسید، همه بیقرار بودیم. گاهی از مقر بیرون میآمدیم، چشمانتظار عباس بودیم، از سر شب تا صبح هر صدایی که میآمد همه بیرون میپریدیم که عباس اومد… عباس اومد… صبح فرارسید، نیروهایی برای تفحص جلو رفتند، پیکر مطهرش را به عقب آوردند. دیدیم خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخیاش سرزمین حلب را رنگین کرده است.»
عباس تازهداماد بود. رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش گفتیم خدا برای او نقشه کشیده بود. عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
منبع: روزنامه جوان
صفحات: 1· 2