جبرئیل است که باز آمده از جانب معبود سوی ختم رسل احمد محمود، ولی خرم و خشنود که ای بوده خدا را ز ازل مقصد و مقصود، خدا راست یکی گوهر نایاب رخش مهر جهان تاب، کفش بحر در ناب، تنش جان مجسّم، دمش آیت محکم که خواهد کند از لطف وکرامت این گهر را به تو تقدیم که غیر از تو کسی لایق این هدیه ی شایسته نبود است و نباشد به تو حکم آمده از ذات الاهی که چهل روز و شب از همسر خود دور شوی غرق یم نور شوی نورعلی نور شوی. آن در یکتای احد مظهر الله و صمد دور شد از همسر و گردید روانه به سوی خانه ی بنت اسد آن مادر فرخنده ی مولا ، همه شان غرق تجلی همه شان محو تولی و در آن چهل شب و چهل روز خدا گفت و خدا خواند و خدا دید و نمی دید به جز روی خدا را.
این چهل شب همه پایان شد و پیغمبر اسلام ز سر تا به قدم جان شد و آئینه ی جانان شد و خندان به سوی خانه شتابان شد و کوبید در خانه و بگشود خدیجه در و ناگه نگهی کرد به خورشیدِ رخ خواجه لولاک چراغ دل افلاک تبسّم به لبش بود و به از روز شبش بود، گل انداخته ماه رخش از دیدن رخسار محمّد، و در آن مرحله جبریل امین بوسه نهادی به زمین گفت ای صاحب دین آمدم از خلد برین بر تو فرستاده خدا میوه ی جنّت که در آن طینت زهراست گل گلبن طاهاست که او را شرف امّ ابیهاست…
زنان قرشی یکسره از مادر اسلام بریدند ز کاشانه ی او پای کشیدند چو دیدن شده همسر و دلدار پیمبر ، ز خدا باد درودش به قیام و به سجودش که یکی طرفه ندا خواست ز اعماق وجودش چه صفابخش ندایی چه فرخنده صدایی چه دل انگیز کلامی چه پیامی که الا مادر پاکیزه سرشتم گل خوشبوی بهشتم منم ای مادر فرخنده منم فاطمه فرزند تو دلبند تو هم صحبت تو هم دم و غمخوار تو ، غم نیست اگر خیل زنان از تو بریدند ، مقام تو ندیدند تو ناموس خدایی تو کانون وفایی تو دنیای صفایی، تو که از هستی خود دست کشیدی و خدا فاطمه ات داد که روشن کند از پرتو انوار رخش چون دل پیغمبر و چشم تو همه عرض و سما را.
خدیجه تک و تنها در امواج محن ها نه یاور نه معین و نه مددکار زده تکیه به دیوار که از لطف خدای احد قادر غفّار رسیدند ز ره چهار زن پاک، لب خویش گشودند و سلامش بنمودند، سلامش ز ادب باز نمودند یکی گفت منم مریم عَذرا، یکی گفت منم خواهر موسی، یکی گفت منم ساره، یکی گفت منم آسیه ای مادر زهرا، همگی دل به تو بستیم و تو را قابله هستیم که آری به جهان سیّده ی کلّ نساء را.
خواتین بهشتی همه گشتند ثناگوش، گهی بوسه نهادی به گل روش، گهی دست کشیدند به پهلوش که یکباره همه حجره ی او گشت پر از نور و درخشید جمالی که از آن چشم قمر کور و به رخ سوره ی والشّمس به قامت شجر طور، بسی خوب تر از حور دو دستش سوی افلاک به ذکر احد پاک گهی حمد خدای ازلی گفت گهی وصف نبی گفت گهی مدح علی گفت به آواز جلی گفت، سپس خنده به رخسار مادر زد و آن چهار زن پاک بگفتند سلامش بستودند تمامش، همگان محو مقامش، همه سرمست کلامش، همه شستند به ابریق بهشتی، همه گفتند درود و صلواتش، همه محوش همه ماتش، همه دادند به هم دست به دستش همه دیدند در او آئینه غیب نما را.
به تو پیوسته درودم به تو هر لحظه سلامم که تویی حجّت کلّ حجج الله تویی از همه اسرار الاهی همه واقف همه آگاه ز نور تو شده خلق بهشت و ملک و حوری و غلمان و سپهر و فلک و اختر و شمس و قمر الحق که تو خود جان رسولی و تو مرآت عقولی و تو زهرای بتولی و تویی حاکم صحرای قیامت و تویی مادر والای امامت تویی آن عبد خدا جلوه که پیوسته خداوند فرستاده سلامش تویی آن کس که همه هست جهان هست ز هستش تویی آن کس که محمد زده گل بوسه به پیشانی و دستش تو که دست همه گیری چه شود دست بگیری ز من بنده دلباخته بی سرو پا را.