مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به كسانی كه در سایر كشورها در راه آرمانهای خود فداكاری می كنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.
نام کتاب: سینای نیاز
نویسنده: جواد محدثی
این کتاب، شرح گونه ای بر دعاهای سی روز ماه مبارک رمضان است. سبک قلم، ادبی، عرفانی و کمی صمیمی است و برای قشرهای جوان، جالب و گیراست و مقدمه کوتاهی هم درباره نیایش دارد. در قسمتی از مقدمه آمده است:
کاروانی از نور، روان است؛ به سرعت برق می گذرد؛ به تابندگی خورشید؛ به سرشاری چشمه ساران؛ به برکت رمضان… و فقط یک «لحظه» بیداری، کار عمری را می سازد و یک «آن» توجه، برکت های سالیان را به همراه دارد. آن چه لازم است، «توجه» است و هشیاری!
نام کتاب: ماه مبارک رمضان، مکتب عالی تربیت و اخلاق
نویسنده: لطف الله صافی گلپایگانی
کتاب حاضر که به قلم فقیه وارسته، حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به رشته تحریر درآمده، پیرامون آثار این ماه عظیم سخن می گوید.
این کتاب آکنده از نکات جالب و جذاب تفسیری، حدیثی، تربیتی و اخلاقی است و خواننده، مطالب نافع و سودمندی را درباره ماه مبارک رمضان و آثار این ماه به دست می آورد.
این کتاب، راهنمای خوبی برای همه خوانندگان و افرادی است که خواهان منبعی مفید درباره اخلاق اسلامی و ارتقای سطح معرفت و آگاهی خود در این زمینه هستند.
قلم کتاب، روان و مطالب آن دارای چینش منطقی و دقت علمی خوبی است و مستندات به خوبی با ذکر آدرس ذکر شده اند و کثرت استفاده از آیات و روایات و حکایات اسلامی از ویژگی های برجستة این اثر است.
اثر مزبور مشتمل بر شانزده باب است که عبارتند از:
درباره باب اول: فضیلت ماه مبارک رمضان در خطبه رسول خدا صلی الله علیه وآله، باب دوم درباره روزه، ندای الهی است که شرحی بر آیة 183 سوره بقره است. باب سوم درباره ماه رمضان، ماه نزول قرآن است که در آن مطالب متنوعی درباره قرآن آمده است… و سرانجام باب شانزدهم درباره عید سعید فطر است.
میان نمیکت ها، ردپای توست که هزار بار این میانه را طی کرده ای، روی تخته سیاه، مملو از دست خط های پاک شده توست و دیوارها هنوز انعکاس می دهند صدای تو را و صدای سرفه هایت از غبار گچ های تخته سیاه را.
تو، در میان همین خطوط گچ، همه چیز را به من آموخته ای و ذرات وجودت را به من بخشیدی و من شادمان، زنگ های تفریح را برای آموختن، در آن حوالی می گشتم و می دیدم که هر روز، پیرتر و شکسته تر می شوی، اما با دیدن گام های من، لبخند می زدی. حالا می فهمم که رضایتت از آن چه بود، تو می خواستی سینه به سینه، جاودانه شوی و این را وقتی فهمیدم که حرف های تو را، میان خطوط گچ، برای شاگردانم باز می گفتم؛ صدایت را هنوز می شنوم.