خلاصه ای از کتاب: سقای آب و ادب
نویسنده: سید مهدی شجاعی
ماه، روشنی اش را، گرمی اش را، هستی اش را، و هویتش را از خورشید می گیرد. و ماه، بدون خورشید به سکه ای سیاه می ماند که فاقد هویت و ارزش و خاصیت است. و آنها که مرا به لقب قمر، مفتخر ساخته اند، نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب می فهمیده اند!
من به طفیلی حسین آمده ام و به عشق حسین زیسته ام.
من آمدم که عاشقی را به تجلی بنشینم. من آمدم که دوست داشتن را معنا کنم. اما آسمان عشق حسین، بلندتر از آن است که پرنده عاشقی چون من بتواند بر آستان عظمتش بال ارادت بساید.
بزرگترین موهبت خداوند در حق من این است که به من رخصت داده تا حسین را دوست داشته باشم، عاشق حسین باشم و فدای حسین شوم. مگر چند نفر در عالم به این افتخار که من رسیده ام، نائل شده اند؟
حسین آینه تمام نمای خداوند است و من همه عمر کوشیده ام که آینه حسین بشوم. از خودم هیچ نداشته باشم، هیچ نباشم. از خودم خالی شوم و سرشار از حسین. از خودم تهی شوم و لبریز از حسین. فدایی حسین شوم. فناء در حسین شوم و آنچنان شوم که در آینه نیز جز تصویر حسین نبینم.