«سربلند» روایت زندگیِ زمینیِ یک جوانِ ۲۷ ساله است که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره شد؛ او که راهی به روزنههای غیب عالم یافت تا خود را به آسمان رساند.
«سربلـند» روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش که او را به آنچه میخواست، رساند. روایتی به زبان آنها که چندصباحی را با محسن بودهاند و در کنار محسن زیستهاند و با اشکها و لبخندهایش گریسته یا خندیدهاند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال گذشته (۱۱ مهر ۱۳۹۶)، این شهید والامقام را نشانه و حجت خدا و سخنگوی شهدای مظلوم و سر جدا خواندند و با اشاره به حضور باشکوه و کمنظیر مردم در تشییع آن شهید، خاطرنشان کردند: «خداوند به واسطه مجاهدت محسن عزیز، ملت ایران را عزیز و “سربلـند” کرد و او را نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی قرار داد».
در برشی از کتاب میخوانیم:
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟» خیلی بههم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»
این کتاب پیشکش به آستانِ آن شهید که در جوانیاش نشانه شد!