موضوع: "معرفی کتاب"
مجموعه حاضر با نام هزار و یک کلمه به خامه حکیم الهی ، آیت الله حسن زاده آملی است که در آن نکته های فراوانی در زمینه های گوناگون اخلاق و عرفان ، کلام و فلسفه ، تفسیر و حدیث ، هیئت و نجوم و دیگر دانش ها آمده است.
قلم شیوا و بیان رسا و گاه خاطره گونه به جذابیت این اثر افزوده است.
با من تماس بگیرید این کتاب به شما آرامش میدهد.
وقتی در زندگی خود با مشکلی روبرو میشوی به در خانه او میروی و دست به دعا بر میداری و صدایش میزنی.
و منتظر میشوی تا او جواب دعای تو را بدهد.
ولی بعضی وقتها جوابی نمیشنوی، برای همین با خود فکر میکنی که نکند او دعای مرا نشنیده باشد و آنگاه میگویی: خدایا گوشی را بردار!
اما او که از همه شنواتر است و همیشه منتظر تماس ما میباشد پس مشکل در کجاست؟
نکند ما از راه و رسم دعا کردن، بی خبر ماندهایم؟
او وعده داده است دعای بندگان خود را مستجاب میکند به شرط آنکه آنان آداب دعا کردن را مراعات کنند.
این کتاب به تو کمک میکند تا بتوانی بهتر و بهتر دعا کنی و زودتر به خواستههایت برسی. همچنین تو را با بیش از پنجاه دعای معتبر، مفید و مختصر آشنا میسازد.
با خواندن این کتاب، اهمیت بیشتری به دعا خواهی داد چرا که دعا میتواند ما را به سعادت و کمال هر چه بیشتر برساند.
نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
فَضائلُ الأشهُر الثّلاثة، شهرُ رَجَب، شهرُ شَعبان، شهرُ رَمَضان (فضیلتهای ماههای سهگانه رجب، شعبان، رمضان) کتابی عربی حاوی روایاتی از رسول خدا(ص) و ائمه معصومین در فضیلت ماه رجب، شعبان و رمضان نوشته شیخ صدوق (م.۳۸۱ق) است. این کتاب شامل سه کتاب به نامهای: «فضائل شهر رجب»، «فضائل شهر شعبان» و «فضائل شهر رمضان» است. شیخ صدوق در این کتاب به مستحبات و اعمال این سه ماه نیز اشاره دارد.
شیخ صدوق، در مواردی از این کتابها به طور مستقل نام برده، ولی این سه کتاب، به دلیل کتابت همراه با هم، به نام «فضائل الأشهر الثلاثة» مشهور شده و به عنوان یک کتاب مطرح گردیده است.این کتاب، مانند دیگر کتابهای شیخ صدوق، پیوسته مورد توجه علما و فقهای شیعه قرار گرفته و از معتبرترین اصول روایی شیعه به شمار میآید. روایات آن نیز در بسیاری از مجموعههای روایی شیعه مانند بحارالانوار و مستدرک الوسائل نقل شده است. این کتاب در شناخت فضیلت دعا، نمازهای مستحبی و اعمال ماه رجب و شعبان و رمضان کتابی قابل توجه است. همچنین این کتاب یکی از منابع کتابهای دعا مانند مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی بهشمار میآید.
کتاب زندانالرشید: خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه (سردار علی اصغر گرجی زاده) نوشتهی محمدمهدی بهداروند، یکی از صادقانهترین آثاری است که در زمینه تاریخ دفاع مقدس نوشته شده و در هفتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد به عنوان اثر برگزیده در بخش مستندنگاری انتخاب شده است.
داستان همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم آغاز و با محوریت حوادث زندان الرشید ادامه مییابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجیزاده به پایان میرسد.
گرجیزاده راوی این اثر که در واپسین روزهای جنگ تحمیلی در جزایر مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود تا 4 ماه پس از اسیر شدن به دست نیروهای بعثی، هویت خود را از آنان پنهان کرده اما بعد از لو رفتن هویت واقعی او برای نیروهای ارتش بعث، به زندان الرشید که مخوفترین زندان عراق بوده است، منتقل میشود تا باقیمانده دوران اسارت خود را که در حدود 8 سال میشد، در این زندان بگذراند.
سردار علی اصغر گرجیزاده با دقت تمام سعی کرده تا در بیان خاطرات خود صادق باشد و با وجود آنکه در زمان خود یکی از مسئولین رده بالای سپاه محسوب میشده، اما از بیان ترسها و دلنگرانیهای خود در دوران اسارت ابایی نداشته تا آن جا که لحظه به لحظه وحشت خود از شکنجههای دشمن بعثی را با صراحت تمام بیان کرده است. بدون تردید یکی از دلایل جذابیت این اثر همین صراحت راوی در بیان خاطرات خود بدون ترسیم کردن چهرهای قهرمان گونه از خود است.
راوی در بخشهای مختلفی با تشریح شرایط جنگ در ماههای پایانی به ماجرای استفاده گسترده عراق از بمبهای شیمیایی میپردازد. همچنین در خاطرات خود به اسارت دو تن از خبرنگاران صدا و سیمای کرمانشاه که در حال همراهی یک هیئت رسمی از سازمان ملل متحد بودند، اشاره میکند و چگونگی اسیر شدن این دو خبرنگار و انتقال آنها به زندان الرشید را توضیح میدهد.
کتاب زندان الرشید خاطرات همکلاسی دوران ابتدایی و همشهری محمدمهدی بهداروند، علیاصغر گرجیزاده است که در سال 1342 در اندیمشک به دنیا آمده و بعد از خدمات زیادی در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و در آخر در سال 1369 به وطن بازگشته است.
در بخشی از کتاب زندانالرشید میخوانیم:
محل زندان ما، یعنی محجر، جایی بود که چند پله از کف زمین پایینتر قرار داشت. شبیه زیرزمینهای بعضی از شهرهای ایران، مثل یزد و دزفول. بدون برقکشی خبری از نور کافی نبود. آدم در محجر احساس خفگی و کورچشمی میکرد. پنجرههای محجر درست نزدیک به سقف و بالای دیوار سلول قرار داشت. آن پنجرههای کوچک وظیفه داشتند نور را از بیرون به داخل انتقال بدهند. اما عراقیها آن پنجرهها را به دلیل مسائل امنیتی پوشانده و کور کرده بودند. آنها میخواستند با این کار صدایی از محجر به بیرون درز نکند. فکر همهچیز را کرده بودند.
درِ محجر همیشه بسته بود. اگر هر روز یک ساعتی در باز بود، اندکی هوا جریان پیدا میکرد. همیشه هوای آلوده و بوی بد توالت و فاضلاب در راهرو اذیتمان میکرد. هر چه نفس میکشیدیم بوی فاضلاب بود. تاریک بودن آن جا هم مزید بر علت شده بود. همین نفس کشیدن ما عامل مریضی و ناخوشی ما بود. هر چه میکروب در هوا بود وارد ششهای ما میشد. آن شرایط هر روز توان ما را میگرفت. هیچیک از مسئولان زندان فکری نمیکردند. به خیالشان زندانیان در هتل پنجستاره زندگی میکنند. گاهی آلودگی هوا و محیط آنقدر زیاد میشد که وقتی بعضی از مسئولان برای بازدید میآمدند به محض باز شدن در سلول دماغشان را میگرفتند و زود میرفتند.
مشکل دیگر محجر این بود که چون سقف آن را از ایرانیتهای فلزی درست کرده بودند در زمستان سرد و در تابستان بسیار گرم بود. حرارت و سرما بهسرعت از ایرانیت عبور میکرد و بر جان ما مینشست.
فرشتهها هم عاشق میشوند نوشته نعیمه اسلاملو رمانی عاشقانه بر اساس واقعیتی مستند از زندگی دختران و زنان سرزمینمان است.
این داستان درباره دختری به اسم فرشته است که عشق پاک خود را با تقوا و خواستن از خدا به دست میآورد. فرشته، در طول داستان، به کمال نزدیک و نزدیکتر میشود. او، در جامعه امروزی ایران زندگی میکند و سعی میکند با وجود مشکلات و موانع، با سلاح عفت، حیا و حجاب به درجات بالا برسد. نعیمه اسلاملو برای نگارش این رمان زندگی ۱۵۰ نفر از زنان ایرانی را بررسی کرده و با زنان بسیاری گفتگو کرده است.
بخشی از کتاب فرشتهها هم عاشق میشوند
با همه علاقه شدیدی که به امیر داشتم هیچ وقت فکرش را نمیکردم و انتظارش را نداشتم که امیر حسین علوی جدی و به قول بچهها خشن آنقدر مهربان و بامحبت باشد و این قدر به من علاقه داشته باشد و با تمام وجودش به من ابراز علاقه کند.
امیر برایم بعد ها تعریف کرد وگفت :
- تو دانشکده با اینکه چهره خانمها را نگاه نمی کردم و درست نمی شناختمشون ولی همیشه احساس می کردم دخترایی که که اطراف خانم افتخاری هستند با بقیه فرق میکنن ,چون خانم افتخاری با بقیه فرق میکنه. چند بار هم که پیش اومد شما سراغش رو از من گرفتین متوجه شدم که از شما دو نفر (من و مریم ) یکیتون چادریه , چادری بودنت برام مهم بود. خانم افتخاری هم چند بار اسم خانم حقجو رو جلوی من میآورد , نمیدونم شاید از اول هم برای ما نقشه داشته……..
حتما کتاب را تهیه کنید و بخوانید
این کتاب خاطرات سردار سرتیپ دوم آزاده حسین معروفی است کسی که بنا به گفته سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی, کم سن وسالترین فرمانده گردان لشکر 41 ثار الله در طول دوران دفاع مقدس بود. سردار معروفی در سال 1367 و چهار روز پس از پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت در شلمچه در حالی به اسارت نیروهای بعثی در آمد که امکان فرار از معرکه برایش مهیا بود اما مقاومت کرد وبچه های گردانش را تنها نگذاشت و همراه آنان اسیر شد. به اسارت نیروهای بعثی درآمد و به مدت بیستوشش ماه در زندانهای رزیم بعثت به سر برد.و به ذلیل مفقود الاثر بودن (ثبت نام نشدن توسط صلیب سرخ )و نیز شناسایی شدن توسط بعثی ها ,سخت ترین شکنجه ها را تحمل کرد .
بچه های حاج قاسم از چهار بخش اصلی به علاوه یک بخش تصویر و نمایه تشکیل یافته است .
بخش اول شامل دو فصل است و به زمان کودکی آزاده گرانقدر می پردازد.
بخش دوم در مورد وقایع نوجوانی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که خود بیست فصل را شامل میشود
بخش سوم که به خاطرات و وقایع دوران اسارت میپردازد و شامل هفت فصل است .
بخش چهارم خاطرات همسر آزاده سرافراز و شرح دلتنگی ها و اضطراب ها اوست .
بخش آخر تصویری از دستنوشته ها و عکس های دوران جنگ آورده شده است .
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
آنها مثل توپ مرا به یکدیگر پاس میدادند و با مشت و لگد به فک و شکمم زدند … وقتی از این کار خسته شدند عبدالحمید بدون هیچ سوال و جوابی به سمت اتو رفت .او اتوی داغ را به به بدن وصورتم نزدیک کرد.عرق از سر و رویم سرازیر شده بود . کم کم داشت یکی از خشونت بارترین صحنه های زندگی ام اتفاق می افتاد اتو نزدیک و نزدیک تر شد و حرارتی جانسوز همه ی وجودم را سوزاند ابتدا انگشتان دستم را سوزاند . فریادم بلند شد در یک چشم به هم زدن اتو را روی صورت خیس از عرقم گذاشت . صدای جزی بلند شد و ریشه های جگرم آتش گرفت . فریاد زدم و از خدا کمک خواستم ,ولی صدایی جز قهقهه های مستانه عبدالحمید شنیده نمی شد .او میگفت چون فامیلی تو موسوی است,پس حتمااز خویشاوندان خمینی هستی !مدام با دستان سنگین و گوشتالوی خود به صورت سوخته ام سیلی میزد واز من می خواست که بگویم حرس خمینی (پاسدار خمینی )هستم …
(بچه های حاج قاسم/ صفحه403)