این کتاب خاطرات سردار سرتیپ دوم آزاده حسین معروفی است کسی که بنا به گفته سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی, کم سن وسالترین فرمانده گردان لشکر 41 ثار الله در طول دوران دفاع مقدس بود. سردار معروفی در سال 1367 و چهار روز پس از پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت در شلمچه در حالی به اسارت نیروهای بعثی در آمد که امکان فرار از معرکه برایش مهیا بود اما مقاومت کرد وبچه های گردانش را تنها نگذاشت و همراه آنان اسیر شد. به اسارت نیروهای بعثی درآمد و به مدت بیستوشش ماه در زندانهای رزیم بعثت به سر برد.و به ذلیل مفقود الاثر بودن (ثبت نام نشدن توسط صلیب سرخ )و نیز شناسایی شدن توسط بعثی ها ,سخت ترین شکنجه ها را تحمل کرد .
بچه های حاج قاسم از چهار بخش اصلی به علاوه یک بخش تصویر و نمایه تشکیل یافته است .
بخش اول شامل دو فصل است و به زمان کودکی آزاده گرانقدر می پردازد.
بخش دوم در مورد وقایع نوجوانی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که خود بیست فصل را شامل میشود
بخش سوم که به خاطرات و وقایع دوران اسارت میپردازد و شامل هفت فصل است .
بخش چهارم خاطرات همسر آزاده سرافراز و شرح دلتنگی ها و اضطراب ها اوست .
بخش آخر تصویری از دستنوشته ها و عکس های دوران جنگ آورده شده است .
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
آنها مثل توپ مرا به یکدیگر پاس میدادند و با مشت و لگد به فک و شکمم زدند … وقتی از این کار خسته شدند عبدالحمید بدون هیچ سوال و جوابی به سمت اتو رفت .او اتوی داغ را به به بدن وصورتم نزدیک کرد.عرق از سر و رویم سرازیر شده بود . کم کم داشت یکی از خشونت بارترین صحنه های زندگی ام اتفاق می افتاد اتو نزدیک و نزدیک تر شد و حرارتی جانسوز همه ی وجودم را سوزاند ابتدا انگشتان دستم را سوزاند . فریادم بلند شد در یک چشم به هم زدن اتو را روی صورت خیس از عرقم گذاشت . صدای جزی بلند شد و ریشه های جگرم آتش گرفت . فریاد زدم و از خدا کمک خواستم ,ولی صدایی جز قهقهه های مستانه عبدالحمید شنیده نمی شد .او میگفت چون فامیلی تو موسوی است,پس حتمااز خویشاوندان خمینی هستی !مدام با دستان سنگین و گوشتالوی خود به صورت سوخته ام سیلی میزد واز من می خواست که بگویم حرس خمینی (پاسدار خمینی )هستم …
(بچه های حاج قاسم/ صفحه403)
معرفی کتاب بچه های حاج قاسم