رويي براي بردن نامش نمانده است او عاشق ما بود همان هم نمانده است
گذاشته است و رفته است از شهر پر ريا ما مرده ايم و زنده اي دگر نمانده است
امروز كه روز مولود ماه بود و رفت يك هديه براي حضرت دلبر نمانده است
من گريه ميكنم نه براي نبودنش براي ابرويي كه پيشش نمانده است
اشك ها ريخته اي و بغض ها تلمبار شده كدام بغض بين بيخ گلويت نمانده است
هنوز هم آن دل عاشق با من است با اينكه مجالي براي بودن نمانده است
مي نشينم در خفا برايت گريه ميكنم قلبي براي آشكار كردنش نمانده است
مي خواستم برايت اي ماه بهترين شوم راهي دگر براي با تو بودن نمانده است
همه ي پل هاي پشت سرم را كرده ام خراب هيچ فرصتي براي دور برگشت نمانده است
شاعر: حانيه مظلومي طلبه پايه دوم مدرسه الزهراء(س) اراك