موضوع: "نکته های ناب"
متأسفانه با وجود اهمیت و آثار و برکاتی که امر به معروف و نهی از منکر دارد، حتی در این زمان که به برکت جمهوری اسلامی این همه امکانات فرهنگی تبلیغی در دسترس است، باز آن گونه که باید به این واجب الهی توجه نمی شود. در بررسی علل این بی مهری، به سه عامل اساسی برمی خوریم که به طور فشرده یادآور می شویم:
1 ترس
عده زیادی به دلیل ترس از به خطر افتادن جان و مال و پست و مقام خود، شانه از زیر بار این مسؤلیت خالی می کنند و از ترس این که مبادا حقوق و مزایا و میز ریاست را از دست بدهند، در برابر بی عدالتی ه، هرزگی ه، و فسادهایی که در اجتماع و یا در ادارات و مؤسسات دیده می شود، اعتراضی نمی کنند و از امر به معروف و نهی از منکر دوری می نمایند. امام حسین(ع) در تفسیر آیه 81 از سوره مائده، در باره گروهی از بنی اسرائیل که گرفتار عذاب شدند، می فرماید: (آنان با این که فساد و زشتی های ستمگران را می دیدند، اما به دلیل [ ترس از پست و مقام و ثروت ] و آنچه برخوردار می شدند، آنان را نهی نمی کردند. )47
این قبیل خصلت های ناپسند، ناشی از ضعف ایمان به خداست، چرا که انسان های مؤمن به جز خد، از کسی نمی ترسند و اندوهگین نمی شوند. آنان بر اساس پیام های خداوند که فرمود: (به هر کس هر آنچه را بخواهد می بخشد)48 و (به هر کس بخواهد سودی رساند، کسی را یارای باز داشتن آن نیست)، 49 همه چیز را به دست خدا می دانند و معتقدند همان طور که امام علی(ع) فرمود: (امر به معروف و نهی از منکر، نه مرگی را نزدیک می کند و نه رزق و روزی انسانی را کاهش می دهد. )50
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهیی که با خودش آورده بود را از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .
جماعت!
كجا میرویم؟
چرا به زمین و آسمان بد میگوییم؟
چرا از روزگار گله میكنیم؟
چرا تحمل خودمان را نداریم؟
چرا با لبخند بیگانهایم؟
چرا غصهها به جانمان چنگ انداخته؟
چرا از یكدیگر خستهایم؟
چرا به آب و آسمان نگاه نمیكنیم؟
چرا انتظار بهار را نمیكشیم؟
چرا دیگر صورتهامان “ناضره” نیست؟
چرا چشمهامان “الی ربّك ناظره" نیست؟
مگر فراموشمان شده زمین از آن خداست و “یورثها من یشاء من عباده” ؟
مگر فراموشمان شده "والعاقبة للمتقین” ؟
چرا دلهایمان را به "إنّ الارض یرثها عبادی الصالحون” خوش نمیكنیم؟
چرا منتظر "الساعة" كه “قریب" است نیستیم؟
چرا برای "یوم الخروج" روزشماری نمیكنیم؟
چرا به “والله متم نوره” یقین نداریم؟