مجموعه حاضر، بیان مجاهدت و جدیت عالمانه نسل سومی های دانش آموحته حوزه های علمیه خواهران است که در راه مبارزه با ملحدان فعال در فضای مجازی ایران، قدم گذاشته و با علم و توسل و تذکر و توجه به رسالت طلبگی خویش عمل کردند.این کتاب، داستان اختصاصی از حال و هوای طلاب خواهر می باشد.
موضوع: "معرفی کتاب"
کتاب شیر کوهستان درباره زندگینامه و خاطرات سردار شهید مهدی خندان میباشد.
۱۳۴۰ در اول تابستان و در روز عاشورا، در روستای سبو بزرگ لواسان در شمال تهران متولد شدم. پدرم امام قلی از مردان زحمتکش روستا و مادرم معلم قرآن خانمهای روستایی بود.
۱۳۴۴ در اثر یک بیماری قرار بود به سوی خدا بازگردم. همه از من ناامید شدند. پدرم مرا نذر قمر بنی هاشم ابتلا کرد و به طرز عجیبی بهبود یافتم. من سقای ایام محرم در روستا شدم. شبهای تاسوعا نیز پدرم گوسفند قربانی میکرد.
۱۳۵۹ دی ماه در عملیات نصر شرکت کردم. بیشتر دوستانم شهید و اسیر شدند من توفیق نداشتم. به طرز معجزه آسایی نجات یافتم و برگشتم.
۱۳۶۲ در تیرماه برای تکمیل دین خودم ازدواج کردم. اما به مادرم گفتم که ازدواج من شش ماه بیشتر دوام نخواهد داشت! صیغه عقد ما را نیز امام جاری کردند. (شش ماه بعد شهید شدم)
۱۳۶۲ در تیرماه دوباره به جبهه برگشتم. به دستور حاج همت جانشین تیپ عمار شدم. در تمام این سالها از مطالعه آثار بزرگان به خصوص شهید مطهری غافل نبودم. با منافقین بحث میکردم.
۱۳۷۲ بعد از گذشت ده سال، در ایام اربعین پیکر من که بر روی سیمهای خاردار حلقوی قرار داشت را به پایین منتقل کردند. در روزهای پایانی ماه صفر تشیع باشکوهی انجام شد. بقایای پیکر من را در کنار دوستانم در روستای خودمان به امانت نهادند. تا روزی که با ظهور خورشید عدالت، همراه با امام و شهدا به یاری مولای مظلوم شیعه بشتابیم.
کلمات کلیدی: شهید ابراهیم هادی، شهدای دفاع مقدس، دفاع مقدس، شهید مهدی خندان
شهدا شرمنده ايم
جشن حنابندان» “نویسنده:محمدحسین قدمی – ناشر:حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
مجموعه ای از دو گزارش جنگی است.حکایت اول گوشه ای است از خلوص،ایمان و عشق در میدان نبرد و گزارش دوم حکایت پرستوهای مهاجر جبهه های جنوب است.تقریظ حضرت آیة الله خامنه ای بر کتاب:این حنابندان آقای قدمی …عجب کتاب خوبی است…این کتاب چقدر خوب نوشته شده است.روز و شبی چند در لحظه های پیش از خواب،در فضای عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالی که سطور وکلمات نورانی این کتاب به خواننده خود عطا می کند،سیر کردم و خدا را سپاس گفتم،هم بر آن قطره عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و یکتا بر صفحه تاریخ معاصر پدید آورده و صحنه هایی که افسانه وار از ذهن و چشم این بشر روزگار بیگانه است….له الحمد حمدالحامدین ابدالابدین”
دوستان عزيز به مناسبت فرا رسيدن ايام مبارك ولايت و غدير در اين پست كتاب خطابه ي غدير محمد باقر انصاري بارگذاري مي گردد.
براي دريافت فايل كتاب با گفتن يا علي كليك نماييد . يا علي مولا
این رحیم پور با دکتر رحیم پور عصر جمعه های شبکه یک فرق دارد. او مسوول بانک خون است. بانک خون یعنی قسمتی از یک بیمارستان که بسته های خون را نگهداری می کنند. حسن رحیم پور در یکی از دوره های اعزام 45 روزه عازم جبهه می شود و در یک بیمارستان صحرایی مشغول می شود.
این کتاب، خاطرات همان اعزام است. اسم کتاب هم از وصیتنامه کوتاهی گرفته شده که راوی در همان شب اول نوشته، وقتی که یکدفعه کاغذی جلویشان گذاشته اند و گفته اند وصیتنامه بنویس و او که نمی دانسته چی بنویسد، نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم. زندگی خوب بود.» روایت او بسیار انسانی است. در بدترین حالت ها، چیزهایی را می بیند و می کشد بیرون که حیرت انگیز است.
10 کتاب برتر خاطرات جنگ
- تانک، تانک … یک تانک عراقی دارد می آید…
این سیروس بود که هراسان فریاد می زد. گروهی از بچه های اورژانس، از جمله بلوکی و شفیعی، به طرف خارج اورژانس دویدند.زارعی روی زمین نشسته بود و اشهدش را با ترس زمزمه می کرد. صدای زوزه تانک عراقی به وضوح شنیده می شد؛ غرش مرگ، چه کار می توانستیم بکنیم؟!
بیمارستان هیچ وسیله دفاعی نداشت، مگر یک یا دو قبضه اسلحه «ژ ث» که در اختیار نگهبان بیمارستان بود. لحظات، طولانی و پراضطراب می گذشت که فریاد سیروس در محوطه اورژانس طنین انداز شد: «زدند، زدند … بچه ها زدند … یک موتورسوار که با آر.پی.جی دنبالش کرده بود، زدش.» زارعی گفت: «به خیر گذشت. برویم ببینیم چه خبر است.»
از اورژانس خارج شدیم. در فاصله 500 متری بیمارستان، یک تانک در حال سوختن بود و آتش آن به همراه دود غلیظی سر به آسمان می کشید. جماعتی مرکب از پزشک ها، پزشکیارها و امدادگرها به نظاره ایستاده بودند و هر کس موضوع را به صورتی تفسیر می کرد.
راننده اصفهانی گفت: «پس به نظر شما، ما حالا قاچاقی زنده ایم؟» با تردید تایید کردم و به فکر رفتم. اگر کشته می شدم؟ حالا دیگر شهادت آرزویم شده بود. آن همه مجروح، آن همه شهید، جوان هایی با چهره های نورانی …
شفیعی، پا در میان تار و پود اندیشه هایم نهاد و گفت: «راستی، گروه خون من آ مثبت است، یادت باشد.» با خنده گفتم: «تو که شهید نمی شوی!» بعد برای اینکه از دلش دربیاورم، گفتم: «گروه خون من هم ب مثبت است، یادت نرود.» گفت: «یادم می ماند. غصه نخور.» با خنده گفتم: «البته شهید که بشویم، دیگر به خون نیاز نداریم.»
«شرم خنجر»
این کتاب به قلم «محمدعلی رجبی کیاسری» متن مجلس تعزیه «ذبح اسماعیل» در 267بیت است.هدف نویسنده از نوشتن این کتاب مرور گزارش قصص مجالس و نقد و ارزیابى مختصر ادبى آن و آوردن نمونه هایى از مآخذ تحقیقى اولیه این آثار در روایات و تاریخ اسلامى است.
کتاب حاضر شامل3 فصل است که سر فصل های آن عبارت اند از: «خلاصه متن»، «نتیجه داستان مجلس»، «بررسى ادبى متن»،«متن مجلس»،«ذبح و قربانى فرزند»،«امتحان اولیاء»و «رضا و تسلیم صالحان».